از راه دور آمده ام همسایه ی دلتنگی هایت از شهر غربت معصومانه ی چشمهایت از دیار خاموشی انتظارت از راه دور آمده ام از فاصله های تکراری ودلم تنگ است برای دستهایت...
پسر فاطمه خبر داری؟؟؟؟؟
دیر زمانی است عطر یاس شال سبزت بر مشامم نرسیده ...
دیر زمانی است دیگر کوچه پس کوچه های دلم بنی هاشمی نیست...
از راه دور آمده ام وبرایت کمی اشک وآه آورده ام تا بردرد غربت وتنهایت بیافزایم..
اینجا در دیار خوبان به حضورت رسیده ام اما هنوز هم گرد فاصله هابر دلم سنگینی می کند
نسیم صبحگاهی برگونه های شرمگینم می وزدومن از این همه رسوایی بر خودم می لرزم....
آقا جان!
نکند برگردم ودوباره چشم های علوی ات را بارانی تر از آسمان چاه کوفه کنم؟
نکند برگردم زخم های نامردی ام سینه ی فاطمی ات را مجروح تر کند؟
نکند برگردم ودوباره نوای هل من ناصرت را در نینوای بی نوایی ات نشنوم؟
آقا جان نکند برگردم ودوباره....
مهدی جان یا صاحب الزمان ای جان جانان در کجایت جویم که با تو حرف های ناگفته بسیار دارم...
تادر اینجا نفسی هست آقابیا...
[ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 1:24 صبح ] [ yalda ]