تو این روزها خسته ای و من بریده ام...بریده ام از این زندگی...از روزها و شب ها و لحظه ها یی که می گذرند و تو را با خود می برند...
می برند در کوچه پس کوچه های زندگی...در تکرار و روزمرگی بی من بودن،گلویم را می فشارند و نفسم را می گیرند،زمین و زمان و آدمهایی
که با تو بودن را نمی خواهند دیگر کسی نیست که با او خوشبختیم را در پس سادگی یک اتاق کوچک و خاطراتی مشترک پنهان کنم
دیگر کسی نیست تا گرمای دستانش عطش تنهایی و سردی دلم را به کوره ای سوزان بدل کند.تو این روزها خسته ای و من بریده ام از بی تو بودن
اما آدمها خوشحال و راضی اند از به ثمر نشستن تلاششان برای گرفتنت ار من اما نمی دانند که بی تو مرده ام ،روزهاست که مرده ام و روح و قلب و جانم
را در همان خلوت مشترکمان جا گذاشته ام و این تنها جسمی است خسته و بریده.........
آرام باش آرام جانم...........قلب و روح و جانم برای توست.........
این را هیچ کس نمی تواند از من بگیرد..................
[ دوشنبه 92/8/27 ] [ 10:42 عصر ] [ yalda ]